یکسال گذشت از شب پر درد خیابان
از شام غریبان دل مرد خیابان
یک سال گذشت از سفر سبز ترانه
از تاب عطش در دل غمناک جوانه
یک سال گذشت از لب خاموش من و تو
از نعره ی نفرین شده در گوش من و تو
ای تیر بیا منتظریم! از تو چه پنهان
ما شعر و شعوریم و گلاویز غم نان
ای تیر بیا همنفش ریشه ی ما باش
تا سبز بمانیم! هم اندیشه ی ما باش
ای تیر بیا سینه ی من نذر وصالت
از سمت ونک تا دم میدان رسالت
ای تیر مبادا که پشیمان شوی امسال
در جشن حضور تو هزاران زده ام فال
ای تیر کجایی؟ نکند دیر بیایی!!
ای همنفس ناله ی من ! آی کجایی؟!!
ای تیر بیا از شب قنداق گذر کن!
یک بار اگر شد تو به آیینه سفر کن!
یک بار اگر شد بزن این بار به دیوار
آغوش چمن سال دگر وعده ی دیدار!
کار خدا نبود که نگاهم نکرد و رفت
اینک تمام نفس های رفته را
آورده ام که به افسوس پس دهم
آه ای غرور رفته ی من
افسوس می خورم که چرا زنده ام هنوز
در این سکوت سراشیب رو به درد
دیگر نه خارش کف دستی
نه التهاب غریبی
نه هیچ
هیچ
هیچ
تنها و بی دریغ
وا مانده پشت مشتی از این واژه های سرد
در انتظار آنچه که از دست داده ام
تکرار
تکرار
تکرار
...
تکرار می شوم
تعبیر چیست؟
من خواب دیده ام
خوابی که هر چه فاصله را ...
مردود می کند
من خواب دیده ام کسی را
که آرام و بی صدا
هر شب کنار بستر من راه می رود
و خواب مرا خیس می کند
یک چیز روشن است!
و آن
این که یک نفر
در چشم های من
مادام گریه می کند...!
در سکوت کوچه پا آهسته بر میداری ای همسایه ی من!
بد نباشد! رنجشی از ما تو بر دل داری ای همسایه ی من؟
بیقراری می کند مردی میان منتهای دنج کوچه
تو خبر داری، نداری، گریه اش را آری ای همسایه ی من؟
در عطش پوسید بی تو هر چه دل در کوچه ی ما پرسه می زد
ای زلال ای مثل باران اندکی می باری ای همسایه ی من؟
سنگفرش کوچه را هم هر چه گفتی ... ها... بگو ما می گذاریم
عشق ، آیینه،گل و اشک و دل بیماری ای همسایه ی من!
تا تو برگردی درون کوچه می مانم ولی این انتظار آخرم نیست
آمدی ای گل، دلم را زیر پا مگذاری ای همسایه ی من!
....
آمدی ! دیدی ! و رفتی !باز هم من ماندم و یک کوچه غربت
باشد ایرادی ندارد خوب من! مختاری ای همسایه ی من!
می روم من هم پس از یک انتظار خشک و خالی بی تو اما
با همان حال قدیمی باز کاری؟ باری ؟ ای همسایه ی من!
وقتی که میان من و تو فاصله رویید!
دیدیم که ماییم و لب چشمه ی تردید
نفرین شده ی حادثه هاییم در این شهر
گفتند که در سایه ی تیغید ! نترسید!
صد کوچه دویدیم به دنبال رهایی
صد پای رسیدن که در این هروله خشکید
از ضلمت و تاریکی شب خسته ترینیم
ای آینه داران نکند دیر بجنبید
گفتند که خورشید! ولی سهم شما نیست
ای پنجره ها ! پنجره ها ! آی کجایید!