سپیته(sepiteh)

بال هایم که خوب شد ، پرواز می کنم

سپیته(sepiteh)

بال هایم که خوب شد ، پرواز می کنم

چهارراه

 

چراغ قرمز بی امّا ، صدای ناله ی تایر ها

و غربتی که نمک می ریخت، بر اَخم و تَخم مسافرها

و دختران نجیب صبح ، پناه برده به مأموری

که داده بود حواسش را ، به چاک مانتوی عابرها

...

صدای وحشی یک آژیر، مسیر حادثه را می یافت

و عکس سکسی معشوقی ، رسیده بود به ماکروسافت

جوانکی ته یک بن بست ، بلوغ را به زمین می ریخت

و دختری که بکارت را ، برای رابطه اش می بافت

...

چراغ زرد ، بلامانع ، و عابری که عرق می خورد

میان حوصله ی این شهر، نجابتی که ورق می خورد

نصیحتی که نجس می کرد، تمام حرمت انسان را

میان گال دهان می گشت و بی مضایقه لَق می خورد

...

میان دکه ای آنسو تر ، صدای گیج عبادت بود

و پیرمرد پریشانی ، مدام گیر ریاضت بود

و دختری که غزل می دوخت به روی دامن گلدارش

و بانگ خالی یک قُلَّک، جلینگ و جینگ سعادت بود

...

چراغ سبز، ولی دلگیر، میان غربت آبادی

نشسته در صدف خاشاک،  به جرم رد شدن از شادی

صدای حادثه می آمد، از این تقاطع سرگردان

دوباره پشت چراغ سبز، دوباره نغمه ی آزادی

...