کار خدا نبود که نگاهم نکرد و رفت
اینک تمام نفس های رفته را
آورده ام که به افسوس پس دهم
آه ای غرور رفته ی من
افسوس می خورم که چرا زنده ام هنوز
در این سکوت سراشیب رو به درد
دیگر نه خارش کف دستی
نه التهاب غریبی
نه هیچ
هیچ
هیچ
تنها و بی دریغ
وا مانده پشت مشتی از این واژه های سرد
در انتظار آنچه که از دست داده ام
تکرار
تکرار
تکرار
...
تکرار می شوم