سفره ی صحبتم از نان تکلم خالی است
واژه ها پوشالی است
حرف ها زمزمه ی بی حالی است
کس نمی خندد باز
شوق در آینه ها پیدا نیست
لحظه ها غمگینند
دست ها کلفت بیگاری و مرگ
باغبان بیمار است
آفتی در باغ است
لاله ها غمگینند
چین هر چهره بسی آینه را می شکند
ماه در تبعید است
نور محکوم به زندان ابد
صحبت از بیماری است
صحبت از بیگاری است
صحبت از پوچی ذهن
صحبت از نشکفتن
صحبت از حنجره و تیغ و طلسم
آی .... ای وای کجاست
دست عیسای مسیح؟
چشم ها نا بیناست
گوش ها ناشنواست
کس نمی فهمد باز
رسم پرواز و سلام
رسم آواز و کلام
قرن بیچارگی انسان است
قرن زنجیر و سکوت
قرن مرگ احساس
قرن آوارگی انسان هاست
قرن شمشیر توهم به سر فرق تعقل بردن
قرن سمفونی درد
قرن حیرانی و تشویش و سقوط
ماهی شوق
در حوضچه ی خانه ی ما بیمار است.