سپیته(sepiteh)

بال هایم که خوب شد ، پرواز می کنم

سپیته(sepiteh)

بال هایم که خوب شد ، پرواز می کنم

چهارراه

 

چراغ قرمز بی امّا ، صدای ناله ی تایر ها

و غربتی که نمک می ریخت، بر اَخم و تَخم مسافرها

و دختران نجیب صبح ، پناه برده به مأموری

که داده بود حواسش را ، به چاک مانتوی عابرها

...

صدای وحشی یک آژیر، مسیر حادثه را می یافت

و عکس سکسی معشوقی ، رسیده بود به ماکروسافت

جوانکی ته یک بن بست ، بلوغ را به زمین می ریخت

و دختری که بکارت را ، برای رابطه اش می بافت

...

چراغ زرد ، بلامانع ، و عابری که عرق می خورد

میان حوصله ی این شهر، نجابتی که ورق می خورد

نصیحتی که نجس می کرد، تمام حرمت انسان را

میان گال دهان می گشت و بی مضایقه لَق می خورد

...

میان دکه ای آنسو تر ، صدای گیج عبادت بود

و پیرمرد پریشانی ، مدام گیر ریاضت بود

و دختری که غزل می دوخت به روی دامن گلدارش

و بانگ خالی یک قُلَّک، جلینگ و جینگ سعادت بود

...

چراغ سبز، ولی دلگیر، میان غربت آبادی

نشسته در صدف خاشاک،  به جرم رد شدن از شادی

صدای حادثه می آمد، از این تقاطع سرگردان

دوباره پشت چراغ سبز، دوباره نغمه ی آزادی

...

 

 

کنار عادت من

 

به سایه ام برسانید !.. فرصتم کم بود!

میان دغدغه هایم، خدا چه مبهم بود!

به کفش من بسپارید: خسته تر نشود!

به رد پام بگویید: بی اثر نشود!

به شهر من بنویسید! باز می گردم!

به کوچه های خیالی، به خواب ولگردم...

به حسرتی که نشسته است روی غربت من

به حس بودن دستت کنار عادت من

به بوسه های ترک خورده در شب آغوش

به استغاثه ی موهوم و زجر دوشادوش

به نشأگی، به شبی ، با بکارتی زخمی

به وعده های دروغین ، بشارتی زخمی...

چقدر لهجه ی این آیه ها عوض شده است!!

چقدر طعم لبان خدا  عوض شده است!!

چقدر واژه نشسته است روی حنجره ام!

چه اشک های نجیبی است پشت پنجره ام!

پر از تراخُم زجرم  در این بگیر و ببند!

پر از نوازش آهم  ، به زخم دل سوگند!

شبیه ناله ی خاموش و مرگ عقربه ام 

شبیه مزّه ی باروت و بوس یک شبه ام

عبور می کنم امشب من از غرور خودم

شکست می خورم این بار از شعور خودم 

شبیه حس رسیدن، شبیه پایانم !

به سطر آخر یک عاشقانه می مانم !!

تف سربالا

هر چه تُف می کنیم، سربالاست

سقف ایمانمان ترک خورده است

مثل تسبیح، گیج و ولگردیم

روحِ لبخندهایمان مرده است

 

پدری مُرد!!! مصلحت این بود!

مادری بر بهشت  قی می کرد

دختری با نجابتی زخمی

کوچه ها را به اشک طی می کرد

 

دست هامان پر از گدایی شد

گریه در استغاثه مان مشکوک

کعبه مان هم که از غزل افتاد...

سجده کردیم بر شب "بانکوک"

 

صف کشیدیم هاله در  هاله

با امیدی که بختمان صاف است

مثل سیگار لب به لب گشتیم

فکر کردیم  مزه در هاف است

 

گریه کردیم پشت هر تقویم

بغض ها را به زخم بخشیدیم

خسته از خواب های پُف کرده

مانده در ابتدای تردیدیم

 

آسمانی شدیم و دانستیم

هر چه داریم، از زمین داریم

پشت این بام های بی فریاد

ما شبانه شعور می کاریم ...

 

"Top heads spitting"

Upwards are all spitting our

Dehiscent faith Roof

We wander and stray, like Hallelujah

There is no joy in our smile

 

A father died, this was his fate

a mother was a Vomiting  in heaven

A girl who was injured his decency

Crying out to cross Alleys

 

Our hands were full of begging.

Our requirements were suspected cry

When the Ka'ba was devoid of Sonnet

We prostrate to the night  Bangkok

 

Among the several rings of light standing in the queue

We hope that luck is smooth

Like cigarette between the lips

Our suppose we tasting in Haf exists

 

We've cried on the back of each calendar

We gave our tears into our wounds

Tired of inflated dreams

We've been skeptical in the beginning

 

We Celestial and knew

We have everything from the ground

On the roof without shouting

We're planting grass consciousness

رقص کفر


 

به جان سوره ها افتاده ام ، مشغول تحلیلم

کمی آن سوی سِدرُالمُنتهی، در حال تنزیلم

 

میان آیه ها می گردم و هُق می زنم خود را 

صدای زخم انسان می دهد آهنگ ترتیلم

 

تو را می نوشم و وارونه می رقصم خیابان را

چه پنهان از تو حالم خوب و "هِع" پاتیل پاتیلم 

 

میان تشت الغوث تو همچون کفر می رقصم

کریمان نگاه تو نمی گیرند تحویلم

 

قرارمان کنار جُلجُتا ، بعد از نماز صبح

تو با یک شاخه ی زیتون و من با دسته ی بیلم

 

دلم را می نویسم پشت جلد خستگی هایم

که تا یک جبرئیل و وحی دیگر  پاک تعطیلم

...

 

"Dance blasphemy"

Among sura am doing analysis

Beyond the seventh heaven now I'm landing

Way to go between verse and my health is marred

Songs my voice is like the human wound

Way to go in the street drunk when you drink

I do not hide from you, I'm good I'm very drunk

Among beg of you, like pagan dance

Those who are interested you are avoiding me

Our meeting place next to where Jesus was crucified, after the morning prayer

You with an olive branch and I shovel handle

I write your heart behind my tired Cover

Until the angel of revelation and a revelation the other, I am closed

فانوسکان آویزان

در آغوش موج ها  لم داده ام

 و برای خورشید

که دارد از دستم می رود

دست تکان می دهم!

این مسافر تا فردا ...

که بیاید!

چه رفتن غم انگیزی دارد این مسافر!

چه فانوس ها خوشحالند از رفتن خورشید!

چه دکل ها کل می زنند !!

و چه کیفی می کنند ستارگان!!!

خدا کند آسمان ابری شود تا ابد!

ای کاش تا ابد ابر ها بمانند

تا غرور فانوسکان شکسته شود

و دکل های کم نور  از خجالت آب شوند در دریا!

تا آب شوند از خجالت

این فانوسکان آویزان!

فردا که شد به خورشید خواهم گفت:

قصه ی فانوسکان آویزان کم نور را

که پشت سرت چه حرف ها می زنند تا بیایی!